فکر میکنم شروع عالم با غم بوده.
اوّلین مادر دنیا، حتماً یک غمی داشته که اوّلین کودک دنیا را به دنیا آورده. که شاید آن کودک بشود مرهم غم هاش. مرهم که نه. فراموش کننده شاید، شاید. امّا هرچه آدم ها زیاد می شوند، غم ها بیشتر. برای همین است که جهان دارد ادامه پیدا می کند؛ وقتی آدم غمگین می شود یک چیزی را باید تمام کند. شکلات روی میز را یا زندگی خودش را فرق نمی کند. یک چیزی تمام می شود و بعدش باید شروع شود. پس غم، یک موهبت است.
این ها را برای این گفتم، شاید هم برای این نگفتم که بگویم وبلاگم گم شد. عزیز ِ دل من هنوز یک سال ش نشده بود که گم شد و حالا مثل کسانی که شوک بهشان وارد شده عین خیالم نیست. تازه داشتم بهش عادت می کردم و you are something I need طور بهش سر می زدم و حالا... وبلاگ ِ قشنگم، نور کوچک ِ عزیز من... اگر می شد چیزهای مجازی را به مادّه تبدیل کرد، حتماً بغلت می کردم. میدانی، تو خیلی خوبی، خیلی با من مهربان بودی، خیلی خوب غم های من را تو خودت جا دادی...
و کاشکی پیدای ت کنم.
. نور کوچک کُنج پنجره...
ادامه مطلبما را در سایت نور کوچک کُنج پنجره دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 1feelthelight8 بازدید : 67 تاريخ : دوشنبه 6 دی 1395 ساعت: 17:45